به جان رسید مرا جان نازنین از غم
بگو چه چاره کنم در فراق آن همدم
دلم ز تیغ جفای تو نیک مجروحست
سزد اگر به وفایی بر او نهی مرهم
به جان تو که مرا دایم از پریشانی
دلیست همچو سر زلف دلبران درهم
مرا تو جانی و تن بی تو چون تواند بود
چو کرده اند ز روز الست خو با هم
نه این گناه من خسته کرده ام به جهان
که او نهاد هوا در حوا و آدم هم
رقیب بیهوده گو از جهان چه می خواهد
صداع خاطر ما از چه می دهی هر دم
تو درد عشق ندانی و نیک معذوری
برو که نیست به دست تو داروی دردم
به بوستان چو قدش دید دل ز جان می گفت
مباد سایه ی لطف تو از سر ما کم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و فراق معشوقش به شدت رنج میبرد و احساس میکند که جانش تحت تأثیر این جدایی دچار درد و زخم شده است. او از معشوقش میخواهد که وفایی بر زخمهای دلش بگذارد و او را تسکین دهد. همچنین با بیان اینکه وجود معشوق برایش همچون جان است، میگوید که بدون او زندگیاش غیرممکن است. شاعر به ناتوانیاش در تحمل درد عشق اشاره کرده و از رقیبش میپرسد که چرا دائماً در مورد دنیا حرف میزند در حالی که او از درد عشق بیخبر است. در نهایت، او از پروردگار میخواهد که سایه لطف معشوقش بر سرش باقی بماند.
هوش مصنوعی: غمی عمیق و جانکاه دارم که جان عزیزم را به تنگ آورده است. بفرما چه تدبیری کنم برای رهایی از دوری آن همنشین.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر بیوفایی و بدیهای تو به شدت زخمی شده است. بنابراین، شایسته است که اگر تو محبت و وفایی نسبت به من نکنی، بر آن زخم مرهمی نگذاری.
هوش مصنوعی: به جان تو قسم، که همیشه دل من به خاطر تو بلاتکلیف و نگران است، همانطور که سر زلف معشوقهها به هم ریخته و درهم است.
هوش مصنوعی: تو روح منی و بدون تو، بدنم چگونه میتواند زنده باشد؟ مانند اینکه از روز ازل ما را به هم پیوند دادهاند.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که من، به خاطر خستگی از دنیایی که در آن زندگی میکنم، خود را به این وضعیت نسبت نمیدهم. این وضعیت به دلیل تمایلات و خواستههایی است که خداوند در وجود انسانها قرار داده است و به سبب آن آدم و حوا به مشکلاتی دچار شدند.
هوش مصنوعی: رقیب بیجا میگوید که از این دنیا چه چیزی میخواهد، و من از او میپرسم که چرا هر لحظه به یاد ما، دردسر و نگرانی به دل ما میاندازد.
هوش مصنوعی: تو از درد عشق بیخبری و حق داری که بروی، زیرا درمان درد من در دستان تو نیست.
هوش مصنوعی: در باغ که قامت زیبایت را دیدم، از عمق وجودم گفتم، ای کاش سایه ی لطف تو هیچگاه از سر ما کوتاه نشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم
بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم
لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد
دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم
مشعبد است غم عشق هر کجا باشد
[...]
همی روم سوی معشوق با بهار بهم
مرا بدین سفر اندر ،چه انده ست و چه غم
همه جهان را سر تا بسر بهار یکیست
بهار من دو شود چون رسم به روی صنم
مرا بتیست که بر روی او به آذرماه
[...]
خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم
کنون ببخت ملک متفق شدند بهم
چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران
از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم
ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف
[...]
نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم
کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم
چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ
مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم
بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست
[...]
گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم
گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم
گهی زندگره زلف او سر اندر سر
گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم اندر خَم
رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.