گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

آنکه هرگز نرود یک نفسی از یادم

نکند یک شبی از وصل رخش دلشادم

خاک راهش شدم از آتش دل در غم او

برد آب رخم و داد کنون بر بادم

مرغ زیرک بدم اندر همه دانش لیکن

از قضا بین که در این دام بلا افتادم

نفسی بر من و بر حال دلم کن نظری

که گذشت از فلک سفله بسی فریادم

بی رخت گل چه کنم در همه بستان جهان

بی قد و قامت رعنات چو سرو آزادم

دادم از وصل ندادی و نهادی داغی

بر دل ای دوست بگو چند کنی بیدادم