گنجور

 
جهان ملک خاتون

بتا تا مهر تو در بر گرفتم

دل از مهر جهانی برگرفتم

مرا هجران تو از پا درآورد

ولی عشق رخت از سر گرفتم

نپنداری نگارا حاش لله

که بر جایت کسی دیگر گرفتم

به بوی زلف مشکین تو مستم

به یاد لعل تو ساغر گرفتم

شدم گمراه در ظلمات هجران

به بوی زلف تو ره برگرفتم

ز دیده گوهر هجران فشاندم

رخ دل را ز غم در زر گرفتم

چو گردم گرچه از دامن فشاندی

دگر ره دامن دلبر گرفتم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

دل از خوبان دیگر برگرفتم

ز دل نو باز عشقی درگرفتم

ندانستم که اصل عاشقی چیست

چو دانستم رهی دیگر گرفتم

فکندم دفتر و جستم ز طامات

[...]

حکیم نزاری

ترا نادیده مهرت بر گرفتم

به خود سر با تو کاری در گرفتم

مرا از وصلِ تو خیری نصیب است

به فالِ فرّخ این اختر گرفتم

دعا گفتم، زمین بوسیدم اوّل

[...]

شیخ محمود شبستری

از او هر لحظه کار از سر گرفتم

ز جان خویشتن دل برگرفتم

سلیمی جرونی

به پیران سر ره دلبر گرفتم

جوانی را دگر از سر گرفتم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه