گنجور

 
جهان ملک خاتون

بی روی تو نیست خورد و خوابم

پیوسته ز هجر در عذابم

بر خاک نشسته ام ز جورت

وز دیده ز سرگذشت آبم

بگذشت فغان من ز گردون

وز کبر نمی دهی جوابم

از تاب دو زلف پیچ در پیچ

ای دوست برفت هوش و تابم

سیلاب همی رود ز دیده

وز آتش غم جگر کبابم

مخمور ز چشم نرگسینم

از لعل لبت بده شرابم

گفتم به طبیب درد پنهان

جز صبر نمی دهد جوابم

گر عکس رخت به ما نمایی

حاجت نبود به آفتابم

گفتا تو ز ماه می زنی لاف

تو مه طلبی من آفتابم

تو در سر آب و در جهان شاد

من از غم دوست در سرابم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode