گنجور

 
جهان ملک خاتون

چو بودی گر وفا بودی در آن دل

نه دل خوانم ورا کاو هست قاتل

قتیل عشق او گشتم خدا را

چو جان در سر کنم آنک چه حاصل

فراقت پیش ما آسان نباشد

که کار عاشقی کاریست مشکل

نظر بازان درین صورت چه دانند

که کار غرقه چون شد بر سواحل

ز جان مهرت نخواهم کرد بیرون

که جای سرو جان ماست در دل

سرشتستند مهرت با گل من

که جای سرو بستانیست در گل

چو بندم ریزد از هم مهر رویت

نخواهد رفت بیرون از مفاصل

ملامت عاشقان را کم توان کرد

نصیحت را نمی باشند قابل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode