اگر ز دل کشم آهی به غم من غمناک
فتد ز آتش آهم غریو در افلاک
اگرچه غمزه شوخ تو خون جانم ریخت
حلال کردمت ای نور دیده از دل پاک
گر آن نگار ستمگر مرا به تیغ جفا
بکشت و مشکلم این کاو نبست بر فتراک
یقین که در غم هجران تو نخواهم زیست
غم فراق تو باشد مرا نه بیم هلاک
جهان و جان و تن و روح ما به تو زنده ست
اگر فدای رضای تو سر کنیم چه باک
گر آستین وصالت شبی به دست آید
کنیم جامه جان راست تا به دامن چاک
ز آب وصل تو باری همی زدم بر دل
زآتش شب هجرم نشانده ای بر خاک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به ابراز درد و غم ناشی از جدایی و فراق محبوب اشاره دارد. شاعر با استفاده از نمادهایی مانند آتش و غم، احساسات عمیق خود را بیان میکند و نشان میدهد که حتی اگر محبوبش با بیرحمی به او آسیب برساند، همچنان او را میبخشد و عشقش را حفظ میکند. شاعر به این باور دارد که زندگیاش وابسته به وجود محبوب است و حتی اگر جانش را فدای او کند، باکی نیست. در نهایت، او از آرزوی وصالی سخن میگوید که اگر روزی به او برسد، تمام وجودش را برای آن آماده میکند.
هوش مصنوعی: اگر از دل خود آهی برکشیدم، این آه باعث غمناک شدن دیگران میشود و پژواک آن در آسمانها طنینانداز میشود.
هوش مصنوعی: هرچند نگاه بازیگوش تو درد و غم زیادی برایم به همراه داشت، اما با توجه به پاکی قلبم و عشق عمیق به تو، تو را بخشیدم ای روشنی چشمم.
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق ستمگر با تملک و سختی به من آسیب بزند، مشکل من این است که او به اعتماد و وفاداری به من پا نمیگذارد.
هوش مصنوعی: مطمئن هستم که بدون تو نمیتوانم زندگی کنم و درد جداییات برایم تحملناپذیر است. برایم ترس از نابودی وجود ندارد، زیرا غم دوریات را حس میکنم.
هوش مصنوعی: دنیا، جان، بدن و روح ما به محبت تو زنده است. اگر برای رضایت تو جانمان را فدای کنیم، نگران چه چیزی باید باشیم؟
هوش مصنوعی: اگر شبی موفق شوم که آستین وصالت را به دست آورم، از جانم جامهای درست میکنم تا به دامن چاک آن بیاویزم.
هوش مصنوعی: من از آب وصالت نوشیدم و بر دل خود زدم، اما شب هجرانت مانند آتشی بر جانم نشسته و رنجش را بر خاک نهادهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز
دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک
بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک
که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک
سر من آنجا باشد که خاک پای تو است
وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
[...]
بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک
بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای
که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک
تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا
[...]
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک
کدام دل که به خون در نمیکشد دامن؟
[...]
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.