گنجور

 
جهان ملک خاتون

اگر ز دل کشم آهی به غم من غمناک

فتد ز آتش آهم غریو در افلاک

اگرچه غمزه شوخ تو خون جانم ریخت

حلال کردمت ای نور دیده از دل پاک

گر آن نگار ستمگر مرا به تیغ جفا

بکشت و مشکلم این کاو نبست بر فتراک

یقین که در غم هجران تو نخواهم زیست

غم فراق تو باشد مرا نه بیم هلاک

جهان و جان و تن و روح ما به تو زنده ست

اگر فدای رضای تو سر کنیم چه باک

گر آستین وصالت شبی به دست آید

کنیم جامه جان راست تا به دامن چاک

ز آب وصل تو باری همی زدم بر دل

زآتش شب هجرم نشانده ای بر خاک

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز

دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک

سوزنی سمرقندی

بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک

که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک

سر من آنجا باشد که خاک پای تو است

وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک

بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک

که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک

بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای

که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک

تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا

[...]

عراقی

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک

درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم

ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک

کدام دل که به خون در نمی‌کشد دامن؟

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
سعدی

کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش

وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک

سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی

که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه