گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا چند کِشیم از جگر این آه جگرسوز

تا چند خوریم از ستمت تیغ جگردوز

تا چند بُوَد وعدهٔ وصل تو به فردا

کامم ز لب لعل خود اِی جان بده امروز

کام من دل‌خستهٔ مهجور روا کن

زان رو که بباید شد از این کاخ دل‌افروز

ای مایهٔ عمر تو فزون باد ز هر چیز

بر تخت شهی جای تو با طالع فیروز

نوروز به هر سال یکی روز بُوَد لیک

هر صبح‌دمی بادْ تو را روز ز نوروز

سال و مه و روزت همه نو باد ز گیتی

دایم همه شب باد تو را روز چو نوروز

ما خود ستم و جور ز بیگانه کشیدیم

از خویش کشیدند مکافات چنان روز

از کار جهان تنگ مشو ای دل غمگین

در خلوت جان شمعِ رضایی تو برافروز