گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا چند کِشیم از جگر این آه جگرسوز

تا چند خوریم از ستمت تیغ جگردوز

تا چند بُوَد وعدهٔ وصل تو به فردا

کامم ز لب لعل خود اِی جان بده امروز

کام من دل‌خستهٔ مهجور روا کن

زان رو که بباید شد از این کاخ دل‌افروز

ای مایهٔ عمر تو فزون باد ز هر چیز

بر تخت شهی جای تو با طالع فیروز

نوروز به هر سال یکی روز بُوَد لیک

هر صبح‌دمی بادْ تو را روز ز نوروز

سال و مه و روزت همه نو باد ز گیتی

دایم همه شب باد تو را روز چو نوروز

ما خود ستم و جور ز بیگانه کشیدیم

از خویش کشیدند مکافات چنان روز

از کار جهان تنگ مشو ای دل غمگین

در خلوت جان شمعِ رضایی تو برافروز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

نوروز بزرگم بزن ای مطرب، امروز

زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز

برزن غزلی، نغز و دل‌انگیز و دل‌افروز

ور نیست ترا بشنو و از مرغ بیاموز

مسعود سعد سلمان

ای من رهی آن رخ بستان افروز

گر نیست گل و لاله به جایست امروز

هجران تو چون آتش سوزان و دلم کوز

کم سوز دل خسته این عاشق دلسوز

سنایی

با تابش زلف و رخت ای ماه دل‌افروز

از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک

وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل

[...]

سوزنی سمرقندی

بنمود بمن روی نگارین خود امروز

دلبند من آن کرد که مه روی کله دوز

در آرزوی روی نگاریش بدم دی

آن آرزوی دینه من راست شد امروز

میتافت بکف رشته و میدوخت بسوزن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
سعدی

عمر برف است و آفتاب تموز

اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه