مسکین دلم ز درد تو فریاد میکند
از بس که روز هجر تو بیداد میکند
زین بیش غم مَنِهْ به دلِ خستهخاطرم
کز غم رقیب بیهده دل شاد میکند
گر بگذرد قدت چو سهی سرو در چمن
صد بنده را ز لطف خود آزاد میکند
هر دیدهای که قدّ دلارای او بدید
هرگز نظر به قامت شمشاد میکند؟
سرو سهی چون قامت و بالای تو بدید
برداشت دستها و ز تو داد میکند
مسکین دلم چو محرم رازی نباشدش
هردم حدیث عشق تو با باد میکند
گوید مرا ز دیده خیالش نمیرود
آن بیوفا ز من نفسی یاد میکند
آن یار تندخوی جفاجوی بیوفا
تا کی خلاف وصل به میعاد میکند
چشمت به غمزه خون جهانی به زجر ریخت
مست و خراب و عربده بنیاد میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل چون ز عکس چهرۀ تو یاد می کند
عالم ز بوی ورنگ خود آباد می کند
گفتند غنچه را بدهان تو نسبت است
عمریست تا بدین دل خود شاد می کند
سنگین دل تو هست ز پولاد و نرگست
[...]
هر دم که جان وصال تو را یاد می کند
از غصّه جهان دلم آزاد می کند
چشمت بریخت خون دل مردمان به زجر
آن شوخ دیده بین که چه بیداد می کند
سرو قدت چو بگذرد اندر میان باغ
[...]
می خورده خنده بر من ناشاد می کند
آن ترک مست بین که چه بیداد می کند
دارم چنان خیال که پندارم این زمان
دارد به دست جام و مرا یاد می کند
عاشق چو مور در ته پا رفت و او همان
[...]
دل چون ز بیوفایی او یاد میکند
پیش خیال او گله بنیاد میکند
زان گونه گرم خواهش داد است از تو دل
کش داد میدهیّ و همان داد میکند
پیغام قتل کز تو رقیب آورد به من
[...]
هر بلبلی که زمزمه بنیاد میکند
اول مرا به برگ گلی یاد میکند
از درد رو متاب که یک قطره خون گرم
در دل هزار میکده ایجاد میکند
آهی که زیر لب شکند دردمند عشق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.