دوشم ز در آن شمع دلفروز درآمد
و آن تیره شب هجر نگارم به سر آمد
عمریست بپروردمش از آب دو دیده
تا قامت آن سرو دلارا به بر آمد
من منتظر وعده آن عمر گرامی
تا همچو سهی سرو شبی در گذر آمد
گفتم که زدم ناله بسی در شب هجران
المنة لله که چنین کارگر آمد
امسال ز خون جگر ماست تو دانی
کاین گلبن مقصود جهان بارور آمد
لیکن چه توان کرد نصیب من از آن گل
یا خار جفا یا همه خون جگر آمد
من خسته به هجران قدمی بر سر ما نه
تا بانگ برآرند که عمرش به سر آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق عاشقانه و درد جدایی است. شاعر در آغاز از ورود محبوب به زندگیاش و پایان شب تاریک جدایی صحبت میکند. او سالها با اشکهایش محبوب را پرورش داده تا به زیبایی او برسد و منتظر وعده دیدارش بوده است. شاعر از درد و رنجی که در زمان جدایی متحمل شده یاد میکند و به شوق و شکرگزاری خود بابت آمدن محبوب اشاره دارد. اما در عین حال، او از تلخی و ناچاری برخورد با وفور غم و اندوه در عشقش نیز میگوید و حسرت می خورد که آیا نصیبش از عشق واقعی، جز درد و رنج خواهد بود یا نه. در پایان، شاعر به حالتی از ناامیدی میرسد و از گذر عمر و پایان آن سخن میگوید.
هوش مصنوعی: شب گذشته شمعی دلانگیز از در وارد شد و آن شب تاریک جدایی معشوقم به پایان رسید.
هوش مصنوعی: سالهاست که با اشکهایم او را پرورش دادهام تا اینکه قد و قامت آن سرو زیبا به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: من منتظر هستم تا آن عمر باارزش و زیبا بیاید، مثل یک سرو بلند و خوش قامت که یک شب در کنارم عبور کند.
هوش مصنوعی: گفتم که در شب تنهایی بسیار ناله و فریاد زدم، اما باید شکرگذار باشم که این درد و رنج به نفع من تمام شد و نتیجهای خوب به همراه داشت.
هوش مصنوعی: امسال به خاطر رنج و درد ما، گلستانی که مورد نظر جهان بوده، به بار نشسته است.
هوش مصنوعی: اما چه میتوان کرد، سرنوشت من یا از آن گل است یا از خارِ ستم و یا همهاش به خاطر درد دل است.
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری از تو خستهام و قدمی به سوی مکان ما برنمیدارم تا دیگران نخواهند که بگویند عمرم به پایان رسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد
گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد
چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار
بر من ز گل شادی پیوسته برآمد
روزی همه درد و غم مردم بسر آید
[...]
سلطان جهان در کف پیری شده عاجز
تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد
روزت بنماز دگر آمد بهمه حال
شب زود درآید که نماز دگر آمد
بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد
از دست بشد کارش و از پای درآمد
هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من
کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد
آن داد مرا گردش گردون که ز سختی
[...]
در راه مرادی صنمی در گذر آمد
رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد
شوخی شکری سروقدی قحبککی چست
کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد
در پیش وی استادم و راهش بگرفتم
[...]
بدرود شب دوش که چون ماه برآمد
ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد
زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست
مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد
نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.