گنجور

 
سعیدا

به من نه نامه از آن شوخ دلنواز آمد

همای رفته ز بخت بلند باز آمد

فکنده سر به زمین قاصدم به سوی تو رفت

چو دید قامت سرو تو سرفراز آمد

بجز ترانهٔ ناقوس نغمه راست نکرد

اگرچه مطرب عشق از ره حجاز آمد

کسی است عاشق صادق که در شب هستی

چو صبح خوشدل و چون شمع جانگداز آمد

جهانیان و جهان و جمادیان و نبات

حقیقتی است که در صورت مجاز آمد

قسم به حضرت عزت که نازنینان را

خبر دهید سعیدای بی نیاز آمد