گنجور

 
جهان ملک خاتون

شبهاست کز خیال تو خوابم نمی برد

شب نیست کاتش غمت آبم نمی برد

روزی ز خال و عارض مهوش نگار ما

ممکن نشد که طاقت و تابم نمی برد

یک دم نمی رود که مرا شحنه خیال

از کوچه تو مست و خرابم نمی برد

ما را به غیر درگه او نیست ملجأیی

در خلوت وفا ز چه بابم نمی برد

آوخ که رفت عمر گرامی ز دست ما

در سر هوای عهد شبابم نمی برد

از آتش فراق تو کاندر جهان فتاد

شبهاست کز خیال تو خوابم نمی برد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
میلی

شب، خواب پی به حال خرابم نمی‌برد

در سینه می‌خلی تو و خوابم نمی‌برد

نومیدی‌ام ببین که رقیب آشنایی‌ات

رشکم نمی‌فزاید و تابم نمی‌برد

رنجیده آن‌چنان، که گرم خود طلب کند

[...]

فیاض لاهیجی

امشب که از نم مژه آبم نمی‌برد

در دل خیال کیست که خوابم نمی‌برد!

عمری است پای در گلم از گریه، چون کنم!

این سیل تندِ خانه خرابم نمی‌برد

از ضعف نیست قوّت از خویش رفتنم

[...]

اسیر شهرستانی

بی هوش تر ز خوابم و خوابم نمی برد

طوفان گریه گشتم و آبم نمی برد

با آنکه غیر دیده تنک ظرفی مرا

با توبه هم به بزم شرابم نمی برد

بلند اقبال

شب از خیال روی توخوابم نمی برد

در حیرتم ز گریه که آبم نمی برد

دارم دلی کباب ولی چشمش از غرور

مست است ودست سوی کبابم نمی برد

گفتی شبی به خواب توآیم خبر شدی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه