گنجور

 
جهان ملک خاتون

شبهاست کز خیال تو خوابم نمی برد

شب نیست کاتش غمت آبم نمی برد

روزی ز خال و عارض مهوش نگار ما

ممکن نشد که طاقت و تابم نمی برد

یک دم نمی رود که مرا شحنه خیال

از کوچه تو مست و خرابم نمی برد

ما را به غیر درگه او نیست ملجأیی

در خلوت وفا ز چه بابم نمی برد

آوخ که رفت عمر گرامی ز دست ما

در سر هوای عهد شبابم نمی برد

از آتش فراق تو کاندر جهان فتاد

شبهاست کز خیال تو خوابم نمی برد