گنجور

 
جهان ملک خاتون

چشم خواب‌آلود او بنگر که چون دل می‌برد

درد عشقش از دل ما صبر مشکل می‌برد

گر گمان دارد که بر گردم من از کویش به جور

شک ندارم کان نگارم ظنّ باطل می‌برد

موج دریای بلای عشق او بالا گرفت

لاجرم ملاح جان کشتی به ساحل می‌برد

ز آب دیده من درخت قامتت پرورده‌ام

باغبان چون سعی کرد از میوه حاصل می‌برد

تا به دست آرد به خون دل ز هر سو توشه‌ای

در جهان نامرادی رنج سایل می‌برد

ای دل محزون نظر کن کز جفای روزگار

ای بسا دانا که اکنون جور جاهل می‌برد

ای بسا بار گنه کز این جهان بر دوشم است

زان سبب شخص ضعیفم بار کاهل می‌برد

زینهار ای دل تو غم کمتر خور و در ماه پیچ

در خیال روی دلبر کان غم از دل می‌برد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

عشق، اول ناتوانان را به منزل می‌برد

خار و خس را زودتر دریا به ساحل می‌برد

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

باغبان خُلد از گلزار ما گل می‌برد

همچو تخم گل به تحفه تخم بلبل می‌برد

موج نگذارد کسی نزدیک این دریا رود

ابر اگر آبی برد، از چشمهٔ پل می‌برد

او تغافل می‌کند، من هم تغافل می‌کنم

[...]

فیاض لاهیجی

ذوق دیدارست کامی کز جهان دل می‌برد

زاهد از دنیا نمی‌دانم چه حاصل می‌برد!

دل به دریا داده را ز آسیب طوفان باک نیست

موج آخر کشتی خود را به ساحل می‌برد

ابلهان را درک ذوق عشوة دنیا کجاست

[...]

اسیر شهرستانی

از من و بلبل صبا صبر و تحمل می برد

خاک راهت را به باغ از دامن گل می برد

گرد راهم بی نیازی را به خاک افکند و رفت

جرأتش کی بعد ازین نام توکل می برد

پرسش مژگان نازش را زبان دیگر است

[...]

رشحه

جان و دل بیرون کس ازدست تو مشکل می‌برد

غمزه‌ات جان می‌رباید عشوه‌ات دل می‌برد

اضطرابم زیر تیغش نی ز بیم کشتن است

شوق تیغ اوست تاب از جان بسمل می‌برد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه