چشم خوابآلود او بنگر که چون دل میبرد
درد عشقش از دل ما صبر مشکل میبرد
گر گمان دارد که بر گردم من از کویش به جور
شک ندارم کان نگارم ظنّ باطل میبرد
موج دریای بلای عشق او بالا گرفت
لاجرم ملاح جان کشتی به ساحل میبرد
ز آب دیده من درخت قامتت پروردهام
باغبان چون سعی کرد از میوه حاصل میبرد
تا به دست آرد به خون دل ز هر سو توشهای
در جهان نامرادی رنج سایل میبرد
ای دل محزون نظر کن کز جفای روزگار
ای بسا دانا که اکنون جور جاهل میبرد
ای بسا بار گنه کز این جهان بر دوشم است
زان سبب شخص ضعیفم بار کاهل میبرد
زینهار ای دل تو غم کمتر خور و در ماه پیچ
در خیال روی دلبر کان غم از دل میبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
عشق، اول ناتوانان را به منزل میبرد
خار و خس را زودتر دریا به ساحل میبرد
جان و دل بیرون کس ازدست تو مشکل میبرد
غمزهات جان میرباید عشوهات دل میبرد
اضطرابم زیر تیغش نی ز بیم کشتن است
شوق تیغ اوست تاب از جان بسمل میبرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.