شبهاست کز خیال تو خوابم نمی برد
شب نیست کاتش غمت آبم نمی برد
روزی ز خال و عارض مهوش نگار ما
ممکن نشد که طاقت و تابم نمی برد
یک دم نمی رود که مرا شحنه خیال
از کوچه تو مست و خرابم نمی برد
ما را به غیر درگه او نیست ملجأیی
در خلوت وفا ز چه بابم نمی برد
آوخ که رفت عمر گرامی ز دست ما
در سر هوای عهد شبابم نمی برد
از آتش فراق تو کاندر جهان فتاد
شبهاست کز خیال تو خوابم نمی برد