گنجور

 
جهان ملک خاتون

آن کیست که با یاد تو دل شاد ندارد

آن کس که مگر عهد غمت یاد ندارد

دور از تو شبی نیست که این خسته مهجور

تا صبحدم از یاد تو فریاد ندارد

سرو ارچه به آزادی قدّ تو سرافراخت

آزادگی آن قد آزاد ندارد

دادم بده امروز که سلطان جهانی

کاین خسته جگر طاقت بیداد ندارد

خسرو به وصال رخ شیرین شده خرّم

آری خبر از سوزش فرهاد ندارد

ای شاه جهان کار جهان بی تو خرابست

جز عدل تو کس ملک تو آباد ندارد

گویند که شادست جهان با غم رویت

آن کیست که دل را به غمت شاد ندارد

 
 
 
کمال خجندی

آن شوخه به ما جز سر بیداد ندارد

با وعده دل غمزده شاد ندارد

کرد از من دل شیفت آن عهد شکن باز

آن گونه فراموش که کس باد ندارد

بلبل چه فرستد سوی گل تحفه که در دست

[...]

صائب تبریزی

از تفرقه پروا دل آزاد ندارد

از سنگ خطر بیضه فولاد ندارد

عام است به ذرات جهان نسبت خورشید

یک نقطه بیجا خط استاد ندارد

در خامه قدرت دو زبانی نتوان یافت

[...]

قدسی مشهدی

در جلوه‌گری چون تو کسی یاد ندارد

نادر بود آن شیوه که استاد ندارد

بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت

این دام روان حاجت صیاد ندارد

هر عضو مرا طاقت صد داغ دگر هست

[...]

فرخی یزدی

دل در کف بیداد تو جز داد ندارد

ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد

فریادرسی نیست در این ملک وگرنه

کس نیست که از دست تو فریاد ندارد

این کشور ویرانه که ایران بودش نام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه