گنجور

 
جهان ملک خاتون

گویند جهان وفا ندارد

میلی سوی وصل ما ندارد

با هر که دمی به زجر می زد

آخر به چه از جفا ندارد

دردیست مرا ز بی وفاییش

کان درد جفا دوا ندارد

سلطان جهان ز روی رحمت

رحمی به دل گدا ندارد

از حد بگذشت جور بر ما

باشد که چنین روا ندارد

بی مهر بتیست بس ستمگر

از روی جهان حیا ندارد

ای باد بگو که آن نگارم

دارد سر وصل یا ندارد

بیچاره دلم به غیر عشقش

در هر دو جهان خطا ندارد

آزرده دل من از جفایش

گویی که به دل وفا ندارد