حکایتیست که با کس نمی توانم گفت
حدیث عشق تو درّیست می نیارم سفت
ز صبر طاق شدم همچو طاق ابرویت
به درد و ناله ی هجرانت تا که گشتم جفت
گرم قرار نباشد به هجر نیست عجب
میان آتش سوزان بگو که یارد خفت
به هر بلا و ستم کز غمت رسید به دل
بداد ترک سر و جان و ترک عشق نگفت
رسید خیل خیالت به مأمن دیده
به غیر صورت زیبای دوست پاک برفت
چو قامت تو نرستست در چمن سروی
گلی چو روی تو در هیچ بوستان نشکفت
ز دست بیهده گو گویدم که ترکش کن
نگوید این به جهان کس حکایتیست بگفت
به هر طریق که باشد نشان ضربت عشق
به هیچ روی نباشد ز مدعی بنهفت
به تیغ غمزه و آن چشمهای مست ترا
بریز خون دل عاشقان به زار که گفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خدایگانا آنی که طاق ایوانت
ز راه قدر و محل باستاره باشد جفت
نماند خصم تو را هیچ مهره در گردون
که دست قهر تو آن را به نوک نیزه نسفت
ز حال و قصّه من بنده آگهی دانم
[...]
چه افتری چه محال است این دروغ گفت
که شد فرشته عرشی و فرش خاکی جفت
هزار گنج معانی شد آشکار گر او
ز روی صورت در کنج خاک رخ بنهفت
ز منبع حکم الماس نطق دربارش
[...]
گل جمال تو چون بر فراز سرو شکفت
بر او چو سنبل زلفت هزار دل آشفت
فروغ روی ترا خانه کی حجاب شود
بگل چگونه توان نور آفتاب نهفت
دهان تنگ تو یاقوت سفته را ماند
[...]
بیا که بوی ریاحین دمید و گل بشکفت
صبا به زلف معنبر بساط سبزه برفت
به باغ نرگس مخمور جام جم برداشت
به بزم گاه چمن لاله پر ، پیاله گرفت
صبا به دست سحر گه به نوک نیزه خار
[...]
شنیدهام چو سلیمان به تخت داد نشست
خرد به درگهش استاد و چشم فتنه بخفت
ز دور دید که گنجشک نر به جفت عزیز
ترانهخوان و سرود آنچنان که شاه شنفت
من این رواق سلیمان توانم از منقار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.