جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

از مهر منت به دل اثر نیست

وز جان جهان ترا خبر نیست

آخر ز چه روی ای نگارین

سوی من خسته ات نظر نیست

ما در قدم تو سر نهاده

چون سرو به ما ترا گذر نیست

تا چند کنی جفا به جانم

در مذهب تو وفا مگر نیست

گر هست ترا به غیر ما دوست

بر جای توام کس دگر نیست

عالم همه گر وصال و شادیست

جز خون جفام در جگر نیست

از مکنت این جهان چو ما را

جز گوهر اشک و روی زر نیست

چندین چه کشی جفا تو ای دل

بخت تو به وصل راهبر نیست

صد تیغ جفا اگر ببارد

جز جان جهان ترا سپر نیست