که آن لعل لب نوشین گزیدست
که مهرت را به جان و دل خریدست
کند منع من مسکین بی دل
کسی کان روی مهوش را ندیدست
بشد عمری که تا آن دلبر از ما
بسان آهوی وحشی رمیدست
مگر آهو که مشک آید ز نافش
بگرد کوی آن مه رو چریدست
دو دیده در رخ زیباش بستم
که وصلش لعل جانم را کلیدست
نهال قامتم از بار هجران
به بستان فراق او خمیدست
کسی حال من بی دل بداند
که طعم شربت هجران چشیدست
دل و دست امید من یکی روز
گلی از گلشن وصلش نچیدست
اگرچه بار بسیارم به دل هست
جهان در کوچه ی عشقش خزیدست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخی کز سرخیش گفتی نبیدست
بدان سانی که گفتی شنبلیدست
من آن باغم که میوش کس نچیدست
درش پیدا کلیدش ناپدیدست
چو نور آفتابت در مزیدست
ز ذرّاتت یکی عرش مجیدست
بیا کامروز ما را روز عیدست
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
بزن دستی بگو کامروز شادیست
که روز خوش هم از اول پدیدست
چو یار ما در این عالم که باشد
[...]
چو از برگ گلشن سنبل دمیدست
ز حسرت در چمن گل پژمریدست
بعشوه توبه ی شهری شکستست
بغمزه پرده ی خلقی دریدست
ز روبه بازی چشم چو آهوش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.