گنجور

 
جهان ملک خاتون

سهی سرو مرا بالابلندست

رخش چون آتش و لبها چو قندست

رخش چون آتش است و لب پر از قند

بر آن آتش دل و جانها سپندست

در آن زلفین پیچاپیچ یارم

دل مسکین چو مرغی پای بندست

خم طاق دو ابرویش کمانست

سر زلفین پر چینش کمندست

تنم از بار عشقش زار گشته

دلم از درد هجرش مستمندست

چه پرسی حالم از دوران غدّار

جفا بر من فزون از چون و چندست

جهان از آرزوی روی جانان

جهانی را ز پیش دل فکندست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

خلاف وعده کردن ناپسندست

ببین کز وعده ی وصلِ تو چندست

مده دشنام ناخوش بوسه ای ده

چه زهرم می دهی آنجا که قندست؟

بترس از چشم شور و ابروی تلخ

[...]

اوحدی

نظر، کز راستی آید، بلندست

برون از راستی خود ناپسندست

جهان ملک خاتون

تو را گیسو نگارا چون کمندست

مرا دل در سر زلفت به بندست

تو را چشمان چو نرگس پر خمارست

لب لعل تو شیرین تر ز قندست

تو را قدّیست همچون سرو آزاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه