که آن لعل لب نوشین گزیدست
که مهرت را به جان و دل خریدست
کند منع من مسکین بی دل
کسی کان روی مهوش را ندیدست
بشد عمری که تا آن دلبر از ما
بسان آهوی وحشی رمیدست
مگر آهو که مشک آید ز نافش
بگرد کوی آن مه رو چریدست
دو دیده در رخ زیباش بستم
که وصلش لعل جانم را کلیدست
نهال قامتم از بار هجران
به بستان فراق او خمیدست
کسی حال من بی دل بداند
که طعم شربت هجران چشیدست
دل و دست امید من یکی روز
گلی از گلشن وصلش نچیدست
اگرچه بار بسیارم به دل هست
جهان در کوچه ی عشقش خزیدست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و درد جدایی صحبت میکند. او به زیبایی محبوبش اشاره میکند که دلش را به سرعت به دست آورده، اما اکنون از او دور است و احساس تنهایی و غم میکند. شاعر به امید وصال و یادآوری لحظات شیرین عشقش میپردازد، در حالی که ملاقات دوباره با محبوبش برایش تبدیل به آرزو شده است. او از بار سنگین جدایی و تاثیری که بر وجودش گذاشته میگوید و در نهایت حسرت و دلتنگیاش را برای کسی که طعم عشق را چشیده است، ابراز میکند.
هوش مصنوعی: آن لبهای زیبا و دلنشین تو باعث شدهاند که عشق و محبتت را با تمام وجود بپذیرم و به جانم خریدهام.
هوش مصنوعی: کسی که بر دل بینوا و بیدل رحم نکند، شخصی است که هرگز چهره دلفریب و زیبا را ندیده است.
هوش مصنوعی: عمر ما به سرعت گذشت و دلبر ما مثل آهو، به دور از دسترس و فراری از ما شد.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است آهو که بوی خوش مشک از خود دارد، به جستجوی مکان آن معشوق زیبا نرود؟
هوش مصنوعی: چشمانم را به زیبایی او دوختهام، زیرا ارتباط با او گنجی است که جانم را به آن وابسته میکند.
هوش مصنوعی: نهال قامت من از دلتنگی و دوری او، در باغ جدایی خمیده و پژمرده شده است.
هوش مصنوعی: کسی حال من را که دلشکسته است میفهمد که چه مزهای دارد جدایی و رنج دوری.
هوش مصنوعی: دل و دست من همیشه به امید این بودند که یک روز گلی از گلهای وصال او بچینند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه burden سنگینی بر دوشم دارم، اما دنیا در مسیر عشق به آرامش رفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخی کز سرخیش گفتی نبیدست
بدان سانی که گفتی شنبلیدست
من آن باغم که میوش کس نچیدست
درش پیدا کلیدش ناپدیدست
چو نور آفتابت در مزیدست
ز ذرّاتت یکی عرش مجیدست
بیا کامروز ما را روز عیدست
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
بزن دستی بگو کامروز شادیست
که روز خوش هم از اول پدیدست
چو یار ما در این عالم که باشد
[...]
چو از برگ گلشن سنبل دمیدست
ز حسرت در چمن گل پژمریدست
بعشوه توبه ی شهری شکستست
بغمزه پرده ی خلقی دریدست
ز روبه بازی چشم چو آهوش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.