چو شود گر ز من ای جان دمکی یاد کنی
خاطر خسته ما را شبکی شاد کنی
چو شدم از دل و جان بنده تو پس چه شود
گر ز بند غم و هجر خودم آزاد کنی
یک زمانم ز سر لطف خدا را بنواز
تا به کی بر دل من این همه بیداد کنی
وعده وصل بدادی و به جایی نرسید
تا چه باشد که چنین وعده به میعاد کنی
در فراق رخ همچون گل جانان به چمن
بلبلا تا به کی این ناله و فریاد کنی
مدّعی چند میان من و جانان آخر
از سر حقد و حسد این همه افساد کنی
ای دل خسته به قلماش رقیبان نتوان
که تو ترک رخ آن حور پری زاد کنی
با وجود قد و بالای جهان آرایش
نیست واجب که نظر بر قد شمشاد کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عاشقانه و درد فراق اشاره دارد. شاعر از معشوق میخواهد که به یاد او باشد و خاطرههای خوب به او بدهد. او به سختیهای عاشقی و غم ناشی از جدایی اشاره میکند و از معشوق میخواهد که با محبت و لطف خود، دل خستهاش را تسکین دهد. شاعر همچنین به وعدههای محبت که عملی نشدهاند میپردازد و از ناامیدیاش در انتظار وصال میگوید. او در نهایت به حسادت دیگران اشاره میکند که در راه عشق او و معشوقش مانع ایجاد میکنند.
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه به یاد من بیفتی، ای جان، میتوانی دل خسته ما را شاد کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که با دل و جان به تو وابسته شدم، حال اگر مرا از غم و دوری خود آزاد کنی، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
هوش مصنوعی: مدتی است که به مهربانی و لطف خود مرا نوازش کن، زیرا نمیدانم تا چه زمانی میخواهی این همه بیرحمی را در دل من ادامه دهی.
هوش مصنوعی: تو به من وعدهٔ دیدار دادی، اما هیچگاه به آن نرسیدیم. حالا میخواهم بدانم که چه چیزی باعث میشود که دوباره چنین وعدهای را به من بدهی.
هوش مصنوعی: در دوری از چهره محبوب، همچون گلی در باغ، بلبل بیتابی میکند. تا چه زمانی میخواهی این ناله و فریاد را ادامه بدهی؟
هوش مصنوعی: چه کسانی هستند که به خاطر حسد و کینه، بین من و معشوقم این همه تخریب و جدایی ایجاد میکنند؟
هوش مصنوعی: ای دل خسته، هرگز نمیتوانی با رقبایت در مقایسه با زیبایی و جذابیت آن دختر پریچهره برابری کنی.
هوش مصنوعی: با وجود زیبایی و شکوه جهان، نیازی نیست که همیشه به زیبایی و قامت یک درخت شمشاد توجه کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوست دارم که برآشوبی و بیداد کنی
شادیی کن که مرا با غم و فریاد کنی
زاتش عشق چو پولاد بتابی دل من
پس دل خویش چو ناتافته پولاد کنی
بهتو ای طرفهٔ بغداد نه زان دادم دل
[...]
سر آن داری کامروز مرا شاد کنی
دل مسکین مرا از غمت آزاد کنی
خانهٔ صبر دلم کز غم تو گشت خراب
زان لب لعل شکربار خود آباد کنی
خاک پای توام و زاتش سودای مرا
[...]
دایم دل خود به معصیت شاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
چه شود گر به پیامی دل من شاد کنی؟
پیش ازان روز که بسیار مرا یاد کنی
می کند یک سخن تلخ مرا شادی مرگ
گر نخواهی به شکرخنده دلم شاد کنی
رتبه عشق خداداد ز خوبی کم نیست
[...]
چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟
خانه بر رهگذر سیل چه بنیاد کنی؟
خانهٔ دل که در او غیر هوا را ره نیست
به هوس همچو حبابش ز چه آباد کنی؟
پیچ و تاب الم عشق بود جوهر او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.