در دیده ام نیامد جز روی تو خیالی
جز قامتش نیامد در چشم ما نهالی
هجران به جانم آورد بر حال من ببخشای
جانم به طاقت آمد در حسرت وصالی
در حسرتم که روزی در خاک پات غلطم
ای آب زندگانی گر افتدت مجالی
چون چنگم ار نوازی از وصل خویش یک شب
یابند دشمنانت چون عود گوشمالی
حیران آن دو ابرو پیوسته من ز جانم
سرگشته در شب [تار] از جتسن هلالی
هر درد را زوالی باشد به روز درمان
آخر چرا ندارد هجران تو زوالی
سرو بلند بی تو ذوقی چنان ندارد
دارد قدت نگارا از لطف اعتدالی
خواهم که همچو دامن افتم به پات لیکن
ترسم ز من نشیند بر خاطرت ملالی
عمری که در جهانم سرگشته همچو پرگار
چشمم ندیده باری چون روی تو جمالی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عواطف عمیق و درد ناشی از جدایی و عشق است. شاعر تنها تصویر محبوبش را در ذهن دارد و هیچ چیز دیگری در زندگیاش اهمیت ندارد. احساس هجران و حسرت به او فشار میآورد و آرزوی وصال را در دل میپروراند. او از دو ابرو و زیبایی محبوبش حیران است و زندگی بدون او را بیمعنا میبیند. در نهایت، او میخواهد به پای محبوب بیفتد اما از اینکه ممکن است ملالی برای محبوب ایجاد کند، میترسد. شعر تأکید دارد بر اینکه عشق و جدایی عمیقاً روح انسان را تحت تأثیر قرار میدهد و در جستجوی وصال، امید و ناامیدی در هم تنیده شده است.
هوش مصنوعی: در نگاه من هیچ تصویری جز چهره تو نمیآید و هیچ حرفی جز زیبایی تو در ذهنم نمیگذرد.
هوش مصنوعی: دوری و فراق به قدری برای من سخت و دردناک شده که جانم را به لب رساندهاند. ای کاش بتوانم به حال خودم فخر کنم، زیرا تحمل این حسرت و خواسته دیدار را برایم دشوار شده است.
هوش مصنوعی: در حسرت روزی هستم که بتوانم بر خاک پای تو بیفتم، ای آب حیات، اگر فرصتی فراهم شود.
هوش مصنوعی: اگر تو با نوازش خود، یک شب مرا به وصال برسانی، دشمنانت همچون چوبی که خوب صیقل داده شده، به خوبترین حالتشان تبدیل خواهند شد.
هوش مصنوعی: من از آن دو ابروی پیوسته حیران و سرگشتهام و در دل شب تار، به یاد ماه هلالی هستم.
هوش مصنوعی: هر دردی روزی به پایان میرسد و روزی درمانی برای آن پیدا میشود، اما چرا دوری و جدایی تو هیچ وقت تمام نمیشود؟
هوش مصنوعی: بی تو، حتی سرو بلند هم شوری ندارد. اما قامت تو ای جان، به خاطر اعتدال و زیباییاش، چقدر دلانگیز است.
هوش مصنوعی: میخواهم که مانند دامن به پاهایت بیفتم و در خدمتت باشم، اما میترسم که این نزدیک بودن باعث به وجود آمدن اندوهی در قلبت شود.
هوش مصنوعی: زندگیام در این جهان همچون پرگاری سرگردان گذشته و چشمم هیچگاه زیباییای را ندیده است، مگر وقتی که به چهره تو نگاه کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شوریده کرد ما را عشق پری جمالی
هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی
با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی
[...]
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
[...]
اکنون که نیست ما را با دوستان وصالی
پیوند تن نخواهد جانم به هیچ حالی
از بهر دوست خواهم هم جان و هم جهان را
چون دیگران نباشم در بند جاه و مالی
ای اشتیاق جانم بگذار تا بخسبم
[...]
ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی
بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی
چون ماه عید جویم هر شب تو را، ولیکن
ماهی چنان نبیند جوینده، جز به سالی
ما کمتریم از آن سگ کو بر در تو باشد
[...]
با آنکه بی نصیبم از مال و جاه دنیا
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
بر هیچکس دلم را حسرت نبود هرگز
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.