گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

اگر شود شب وصلت مرا شبی روزی

به اوج چرخ فلک سرکشم به پیروزی

سنان غمزه مزن بیش ازین به جان و دلم

که چشم مست تو مشهور شد به دلدوزی

چراغ وصل تو جانا که شمع مجلس ماست

ببرد دل ز من خسته در دل افروزی

به شمع گفتم پروانه ضعیف منم

مراست سوختن عادت تو از چه می سوزی

جواب داد مرا شمع و گفت پروانه

تو سوختن ز سر عشق از من آموزی

به یک زمان تو بسوزی به نور طلعت ما

منم که سوخته ام در غمش شبانروزی

منم ز صحبت شیرین نگار خود محروم

بر آتشم ز غم و خون دیده ام روزی

شب دراز، من از دیده خون دل بارم

به روز اوّل عمرم نه روز امروزی

تو گر بسوزی آخر خلاص ممکن هست

مرا ز سوز خلاصی نمی‌شود روزی