گنجور

 
جهان ملک خاتون

حاش لله که مرا جز تو بود دلداری

یا دلم غیر غم عشق گزیند یاری

غم حال من بی دل بخور امروز که نیست

به جهانم بجز از عشق رخت غمخواری

زارم از عشق رخ خوب تو دریاب مرا

مکن آزرده خدا را به جفا بازاری

گفتمش قصد دل و دین من آخر چه سبب

کرده ای، ای دل و دینم تو بگو گفت آری

گفتم ای جان ز گلستان وصالت هرگز

چون ندیدم من دلخسته مگر جز خاری

از چه رو این همه بیداد پسندی بر من

گر نوازیم همانا که نباشد عاری

گرچه از حال من خسته جگر بی خبری

جان شیرین به سر عشق تو کردم باری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری

دل من بردی و کردی رخ من دیناری

چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد

چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری

گل با خار بود نرگس بی خار بود

[...]

ظهیر فاریابی

هر کجا تازه بخندید گل رخساری

بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری

عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست

که جزین کار ندانم من ومشکل کاری

بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی

[...]

سعدی

خبر از عیش ندارد که ندارد یاری

دل نخوانند که صیدش نکند دلداری

جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد

تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری

یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم

[...]

همام تبریزی

ای نسیم سحری هیچ سر آن داری

کز برای دل من روی به جانان آری

پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم

باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری

ور مجالی بودت گو که فلان می‌گوید

[...]

حکیم نزاری

آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری ‌

چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری

گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری

تا مرا هم به خیالت شود استظهاری

ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه