حاش لله که مرا جز تو بود دلداری
یا دلم غیر غم عشق گزیند یاری
غم حال من بی دل بخور امروز که نیست
به جهانم بجز از عشق رخت غمخواری
زارم از عشق رخ خوب تو دریاب مرا
مکن آزرده خدا را به جفا بازاری
گفتمش قصد دل و دین من آخر چه سبب
کرده ای، ای دل و دینم تو بگو گفت آری
گفتم ای جان ز گلستان وصالت هرگز
چون ندیدم من دلخسته مگر جز خاری
از چه رو این همه بیداد پسندی بر من
گر نوازیم همانا که نباشد عاری
گرچه از حال من خسته جگر بی خبری
جان شیرین به سر عشق تو کردم باری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد و رنج ناشی از آن است. شاعر از غم و اندوهی که در اثر عشق به معشوق دارد صحبت میکند و میگوید که هیچ کسی جز محبوبش نمیتواند دلش را آرام کند. او احساس خستگی و بیخبر بودن از حال خود را بیان میکند و از محبوبش تقاضا دارد که به او توجه کند. شاعر به این موضوع اشاره میکند که عشق او به معشوق بسیار عمیق و غیرقابل چشمپوشی است و حتی اگر محبوبش به او آزاری برساند، باز هم دلش را به عشق او داده است. در نهایت، شاعر از بیدادگریها و دردهایی که در این مسیر تحمل کرده، میگوید و از محبوبش میخواهد که درک کند که جانش به خاطر عشق او فدای شده است.
هوش مصنوعی: مرا هرگز یار و دلدار دیگری جز تو نیست و دلم نمیتواند غیر از غم عشق تو به آرامش برسد.
هوش مصنوعی: امروز ناراحتیهای من را فراموش کن، زیرا در این دنیا جز عشق تو چیزی برایم باقی نمانده که به آن دل ببندم.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق چهرهٔ زیبای تو ناله میکنم. مرا دریاب و آزردهام نکن، خدا را به خاطر بیاحترامیات ناخوشنود نکن.
هوش مصنوعی: به او گفتم که چرا به دل و دین من آسیب زدهای، ای دل و دین من؟ پاسخ داد که بله، حقیقتاً چنین است.
هوش مصنوعی: به او گفتم ای عزیز، هرگز کسی را در زیبایی و محبت چنان که تو هستی ندیدهام، جز آنکه غم و درد در دلش باشد، مانند خاری که در گلستان است.
هوش مصنوعی: چرا باید این قدر به من ظلم کرده و بیعدالتی کنید، در حالی که اگر به من محبت کنید، هیچ چیزی از شما کم نمیشود؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه وضعیت من را نمیدانی و از درد و غمم بیخبر هستی، عشق تو باعث شده است که جان شیرینم را فدای تو کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
[...]
هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری
بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
[...]
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
[...]
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.