گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای سودا دیده ام روی چو ماه

دل گرفته در سر زلفت پناه

با رخ چون ماه و قد همچو سرو

وز دو ابروی کج و چشم سیاه

با قد چون یاسمین و لعل لب

یک جهت کردم بدان زلف دوتاه

این همه مکر و فسون کرد او به چشم

تا به افسونم ببرد آخر ز راه

ابروی فتّان و چشم مست تو

خون ما آخر بریزد بیگناه

سرو سیم اندام را در بوستان

گو ز روی لطف کن در ما نگاه

تا شود چون کیمیا خاکی تنم

زان نظر جانا ز کام نیک خواه

بر سر خاکم گذر کن تا ز مهر

رسته بینی یک جهان مهر گیاه

یک نظر بر ما فکن از روی لطف

چون تویی بر هر دو عالم پادشاه