ای سودا دیده ام روی چو ماه
دل گرفته در سر زلفت پناه
با رخ چون ماه و قد همچو سرو
وز دو ابروی کج و چشم سیاه
با قد چون یاسمین و لعل لب
یک جهت کردم بدان زلف دوتاه
این همه مکر و فسون کرد او به چشم
تا به افسونم ببرد آخر ز راه
ابروی فتّان و چشم مست تو
خون ما آخر بریزد بیگناه
سرو سیم اندام را در بوستان
گو ز روی لطف کن در ما نگاه
تا شود چون کیمیا خاکی تنم
زان نظر جانا ز کام نیک خواه
بر سر خاکم گذر کن تا ز مهر
رسته بینی یک جهان مهر گیاه
یک نظر بر ما فکن از روی لطف
چون تویی بر هر دو عالم پادشاه