آن دیده بین که چون به جفا می کند نگاه
با آنکه برد در سر زلفش دلم پناه
جانا چرا به خون دلم تشنه ای مکن
آخر بگو که چیست مرا جز وفا گناه
جز آنکه دل به زلف تو دادیم در وفا
کردیم خانه ی دل خود را به غم سیاه
بنواز خاطر من مسکین ز روی لطف
زین بیش همچو زلف مکن حال او تباه
چشمم بدوخت سوزن تقدیر در ازل
دستم گرفت شوق و ببردم شبی ز راه
نشنیده ای که دست قضا و قدر چه کرد
افکند یوسف دل مصری به قعر چاه
دانی که حال این دل مسکین ز عشق چیست
عشق تو همچو کوه و تن خسته ام چو کاه
خون دلم چو مردم چشمت بریخت زار
ای نور هر دو دیده چه محتاج بر سپاه
شاها غم جهان به ازین خور که روز حشر
دامن بگیردت به خدا دست دادخواه
از حادثات چرخ دل سخت آدمی
بشکست گوئیا که نمی گیرد انتباه
فکری نمی کنند که ایام بی وفا
برباید از سریر فلک عاقبت کلاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
ای نیکخوی مردم ای نیک خوی شاه
تو نیکخواه شاه و ترا بخت نیکخواه
اندر میان رزم نمانی مگر بشیر
اندر میان بزم نمانی مگر بماه
هم آلت نبیدی و هم آلت سلاح
[...]
ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه
بهرام روز باده بهرام رنگ خواه
اندوه این جهان مخور ای ماه شاد باش
کامروز شادمانست از تخت و تاج شاه
افروخته ست طبعش و افراخته محل
[...]
ای یک غلام تو به گه حرب صد سپاه
اندر جوار جاه تو اسلام را پناه
مقبلترین عالمی و طالع تو را
هشت آسمان معسکر و هفت اختران سپاه
موج سخاوت تو رسیده به شرق و غرب
[...]
چون در هوای دل تن من گشت پادشاه
آمد به پیش سینه من از سفه سپاه
لشکرگه سفاهت من عرضه داد دیو
من ایستاده همبر عارض بعرضه گاه
دیو سیه گلیم بران بود تا کند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.