خردم گفت برو ای دل دیوانه برو
یک نصیحت ز من ای پیر جهان دیده شنو
عمر بگذشت به افسوس و به غفلت باری
گوشه ای گیر و به هر در ز پی نفس مرو
پنج روزی که ترا مهلت عمرست بگیر
در جهان از اثر طاعت و از خیر گرو
تخم خیری که درین مزرعه بی بنیاد
چون نکشتیم چه حاصل بودش وقت درو
گر شوی گرسنه و دسته نانی بینی
از سر داعیه بگذر ز پی حرص مرو
با کهن خرقه خود ساز و تکبّر کم کن
همچو طفلان تو مشو شاد بدین جامه نو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، خرد به دل دیوانه میگوید که عمر را در غفلت نگذران و نصیحتهای پیر جهان دیده را بشنود. او توصیه میکند که به دنبال نفس و خواستههای بیمعنا نرود و باید در این پنج روز عمر، به خیر و طاعت بپردازد. همچنین اشاره میکند که اگر دست به زراعت نزنیم، در وقت برداشت هیچ ثمرهای نخواهیم داشت. او به این نکته تأکید میکند که حتی اگر به نان نیاز داشته باشی، نباید از حرص و طمع بگذری و به تکبر و خودخواهی نپردازی، بلکه باید سادهزیستی و humildity را یاد بگیری.
هوش مصنوعی: خرد به من گفت: ای دل بیخود، برو و این نصیحت را از من که سالها تجربه دارم بشنو.
هوش مصنوعی: زندگی به سرعت سپری شد و ما در غفلت و ناراحتی از آن گذر کردیم. پس بهتر است در جایی آرام بگیریم و از دنبال کردن بیفکری و نفسپرستی دست برداریم.
هوش مصنوعی: برای پنج روزی که عمرت باقی مانده، از آثار نیکوییها و عبادتها در دنیا بهرهمند شو و از خوبیها بهره ببر.
هوش مصنوعی: اگر در این زمین که بیپایه است، بذر خوبی نکاریم، در زمان برداشت چه نتیجهای حاصل خواهد شد؟
هوش مصنوعی: اگر گرسنه شوی و نانهایی را ببینی، به خاطر خواسته و حرص خود، از سر ادعایت بگذر.
هوش مصنوعی: با لباس کهنهات کنار بیا و از خودخواهی کم کن، چون کودکانی که شاد نیستند به خاطر این لباس جدید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لنگ لنگاک من ای بلمه پیوسته برو
مغ مفلوج زده بر به رخت اف تفو
لنگ مغ زاده گر زاصل و چو مازو بی مغز
روی شسته بحشاشات و تراک و مازو
از ره ایمان در کفر مزیدی که چنین
[...]
همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو
چو مرا یافتهای صحبت هر خام مجو
همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است
هله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو
پر شود خانه دل ماه رخان زیبا
[...]
آخر ای راحت جان دردِ دلِ ما بشنو
امشب از بهرِ خدا مرحمتی کن بمرو
امشبی باش که فردا به تو تسلیم کنم
جان و دل هر دو به دستِ تو نهادیم گرو
هم چنین کُنجِ من آراسته می دار چو گنج
[...]
ای بخوبی رخ تو برده ز خورشید گرو
گشته طاق خم ابروی تو جفت مه نو
که شب از روز شناسد بیقین گر نبود
طره و چهره تو مایه ده ظلمت وضو
گر چو پروانه ز غم سوخت رقیبت چه غم است
[...]
من چو از جان شده ام عاشق آن روی نکو
آخراین عشق مرا با تو سبب چیست بگو
از خودم بوی تو می آید واین نیست عجب
هرچه را با گل وبا مشک نهی گیرد بو
من چو با روی تو همچون مگسم با شکر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.