خردم گفت برو ای دل دیوانه برو
یک نصیحت ز من ای پیر جهان دیده شنو
عمر بگذشت به افسوس و به غفلت باری
گوشه ای گیر و به هر در ز پی نفس مرو
پنج روزی که ترا مهلت عمرست بگیر
در جهان از اثر طاعت و از خیر گرو
تخم خیری که درین مزرعه بی بنیاد
چون نکشتیم چه حاصل بودش وقت درو
گر شوی گرسنه و دسته نانی بینی
از سر داعیه بگذر ز پی حرص مرو
با کهن خرقه خود ساز و تکبّر کم کن
همچو طفلان تو مشو شاد بدین جامه نو