گنجور

 
جهان ملک خاتون

بردی دل من به چشم و ابرو

خون کرده ز دیده‌ایم در جو

بردیم جفا بسی ز دستت

ای مونس جان به قول بدگو

کردیم وفا به هر چه گفتیم

جز جور نکرد آن جفا جو

بی دوست نکرد دیدهٔ من

ای جان جهان نظر به هر سو

من بندهٔ باد صبحگاهم

تا از سر زلف عنبرین بو

بویی به مشام ما رساند

تا جان بدهم برای آن بو

بر رغم حسود کور دیده

گفتم بکنیم روی در رو

نشنید و ز ما عنان بپیچید

فریاد ز آن نگار بدخو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۲۱۱ به خوانش اعظم نوروزی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

ای صید رخ تو شیر و آهو

پنهان ز کجا شود چنان رو

چندانک توانیش تو می‌پوش

می‌بند نقاب توی بر تو

در روزن سینه‌ها بتابید

[...]

سعدی

ای چشم تو دلفریب و جادو

در چشم تو خیره چشم آهو

در چشم منی و غایب از چشم

زآن چشم همی‌کنم به هر سو

صد چشمه ز چشم من گشاید

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
شاه نعمت‌الله ولی

چشمی که ندیده نور آن رو

تاریک بود چو روی هندو

با ما بنشین خوشی درین بحر

ما را به کف آر و ما به ما جو

از جام حباب آب می نوش

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
شمس مغربی

ای یار کهن حکایت نو

از مغربی ضعیف بشنو

خورشید چو گشت طالع انداخت

بر ظلمت کاینات پرتو

آن سایه که نام اوست عالم

[...]

جامی

دل جستم ازان دو چشم جادو

دادند مرا نشان به ابرو

ابرو سوی خال کرد اشارت

یعنی که نشان دل ازو جو

من هیچ نشان نجسته آن خال

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه