گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشمی که ندیده نور آن رو

تاریک بود چو روی هندو

با ما بنشین خوشی درین بحر

ما را به کف آر و ما به ما جو

از جام حباب آب می نوش

از ما بشنو مرو به هر جو

گنجینهٔ گنج پادشاهی

مفلس گردی روان به هر سو

هر ذره ز آفتاب حسنش

یا سایهٔ نور اوست یا او

در جام جهان نما نظر کن

تا بنماید به تو یکی دو

در مجلس عشق و بزم رندان

چون سید مست ما دگر کو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای صید رخ تو شیر و آهو

پنهان ز کجا شود چنان رو

چندانک توانیش تو می‌پوش

می‌بند نقاب توی بر تو

در روزن سینه‌ها بتابید

[...]

سعدی

ای چشم تو دلفریب و جادو

در چشم تو خیره چشم آهو

در چشم منی و غایب از چشم

زآن چشم همی‌کنم به هر سو

صد چشمه ز چشم من گشاید

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
جهان ملک خاتون

بردی دل من به چشم و ابرو

خون کرده ز دیده ایم در جو

بردیم جفا بسی ز دستت

ای مونس جان به قول بدگو

کردیم وفا به هرچه گفتیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

تا تونشوی یگانهٔ او

هرگز نشود یگانه آن دو

باشی تو یگانهٔ دو عالم

آن دم که اثر نماند از تو

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
شمس مغربی

ای یار کهن حکایت نو

از مغربی ضعیف بشنو

خورشید چو گشت طالع انداخت

بر ظلمت کاینات پرتو

آن سایه که نام اوست عالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه