دیگر هوای عشق تو در سر گرفتهایم
عشق رخ چو ماه تو از سر گرفتهایم
بر یاد آن دو چشم و لب لعل دلکشت
از بادهٔ خیال تو ساغر گرفتهایم
دایم خیال قدّ چو سرو روان تو
از سر برون نکرده و در برگرفتهایم
در ظلمت فراق تو گم گشت دل ز من
وز بوی جعد زلف تو ره برگرفتهایم
سیماب چون گهر ز دو چشمم چکد ولی
رخ را به روز هجر تو در زر گرفتهایم
تا پای طاقتست دوان در طلب شویم
تا دست هست دامن دلبر گرفتهایم
جان از برای دیدن جانان خوش است و ما
بیوصل تو دل از دو جهان برگرفتهایم
از چشمهٔ زلال وصالت نخورده جام
با آتش فراق تو خوش درگرفتهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و فراق معشوق سخن میگوید. او احساس میکند که عشق و زیبایی معشوق را در سر دارد و یاد او دائماً در فکرش است. دلش برای دیدار محبوب تنگ شده و هر لحظه تصویر او را در ذهن دارد. در حسرت وصال، شاعر میسوزد و در یاد زلف معشوق گم شده است. او به زیبایی معشوق و تاثیر آن بر خود اشاره میکند و با وجود دوری از محبوب، همچنان به طلب او ادامه میدهد. در نهایت، به این نتیجه میرسد که بدون وصال محبوب، از تمام عالم بینیاز است.
هوش مصنوعی: ما دیگر فقط به عشق تو فکر میکنیم و چهرهات مانند ماه در ذهن ما جا دارد.
هوش مصنوعی: ما به یاد آن دو چشم و لب زیبای تو، از شراب خیال تو جامی پر کردهایم.
هوش مصنوعی: هرگز از ذهنم خیال قامت زیبای تو بیرون نمیرود و همیشه آن را در قلب خود جای دادهام.
هوش مصنوعی: در تاریکی جدایی از تو، دل من گم شده و بوی موهای پر پیچ و تاب تو ما را به سوی خود کشانده است.
هوش مصنوعی: چشمانم همچون مروارید اشک میریزند، اما چهرهام را در روزهای جدایی از تو با زردی غم پوشاندهام.
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدرت داریم، به جستجوی معشوق ادامه میدهیم و تا زمانی که امکانش هست، دامن محبوب را در دست گرفتهایم.
هوش مصنوعی: زندگی برای دیدن محبوب بسیار خوشایند است، اما ما بدون وصال تو، دلمان را از دو جهانی که داریم جدا کردهایم.
هوش مصنوعی: ما از چشمهٔ پاک عشق تو هیچ نچشیدهایم، اما با درد فاصلهٔ تو، خوب و زیبا زندگی کردهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفتهایم
با پیر خویش راه قلندر گرفتهایم
در راه حق چو محرم ایمان نبودهایم
ایمان خود به تازگی از سر گرفتهایم
چون اصل کار ما همه روی و ریا نمود
[...]
ما حاصل از جهان غم دلبر گرفته ایم
وز جهان بجان دوست که دل برگرفته ایم
زین در گرفته ایم بپروانه سوز عشق
چون شمع آتش دل ازین در گرفته ایم
با طلعتت زچشمه ی خور دست شسته ایم
[...]
ماییم کز جهان همه دل برگرفتهایم
جان دادهایم و دامن دلبر گرفتهایم
مست و خراب و عاشق و رندیم و بادهنوش
آب حیات از لب ساغر گرفتهایم
چون مذهب قلندر رندی و عاشقی است
[...]
ما ای صنم هوای تو از سر گرفتهایم
چون شمع ز آتش دل خود درگرفتهایم
دل برگرفتهایم ز هستی خویشتن
زان پس هوای همچو تو دلبر گرفتهایم
بهر غذای طوطی طبع سخن گذار
[...]
مائیم کز جهان غم دلبر گرفته ایم
دل داده ایم و دامن دلبر گرفته ایم
ارمک عزیز ماست که در بر گرفته ایم
سر تا بپای او همه در زر گرفته ایم
از پیشک طلا و در دگمهای جیب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.