گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

گفتم که عهد یار جفاجوی بشکنم

یاد وصالش آمد و بگرفت دامنم

از مهر روی خوب تو چون ذرّه ز آفتاب

سرگشته در هوای تو ای دلستان منم

سر درنیاورم به بهشت برین و حور

چون گشت خاک کوی تو جانا نشیمنم

آن ماه دلستان ز سر عجب و ناز گفت

او خوشه چین چرا شده آخر ز خرمنم

دادم جواب کای بت دلخواه نازنین

در سر چو نور دیده و جانی تو در تنم

پای دلم مقید زنجیر زلف تست

تا کی دو دست شوق ز هجران به سر زنم

بازآی تا به دامن وصلت زنم دو دست

جان جهان فدای رخ آن صنم کنم