گفتم که عهد یار جفاجوی بشکنم
یاد وصالش آمد و بگرفت دامنم
از مهر روی خوب تو چون ذرّه ز آفتاب
سرگشته در هوای تو ای دلستان منم
سر درنیاورم به بهشت برین و حور
چون گشت خاک کوی تو جانا نشیمنم
آن ماه دلستان ز سر عجب و ناز گفت
او خوشه چین چرا شده آخر ز خرمنم
دادم جواب کای بت دلخواه نازنین
در سر چو نور دیده و جانی تو در تنم
پای دلم مقید زنجیر زلف تست
تا کی دو دست شوق ز هجران به سر زنم
بازآی تا به دامن وصلت زنم دو دست
جان جهان فدای رخ آن صنم کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی عمیق شاعر به محبوبش است. شاعر از تلاش برای فراموش کردن محبوب سخن میگوید، اما با یاد او دچار تردید و دلدادگی میشود. او از احساساتش نسبت به محبوب میگوید و اینکه هیچ چیز حتی بهشت و نعمتهای آن برایش اهمیت ندارد و فدای عشق محبوبش خواهد شد. در نهایت، او از محبوب میخواهد که برگردد تا بتواند از عشقش بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر درد فراموشی یار، وفاداریام را ترک کنم، اما یاد او به سراغم آمد و مرا درگیر خود کرد.
هوش مصنوعی: مانند ذرهای که به خاطر نور آفتاب سرگشته شده، من نیز به خاطر زیبایی تو، ای محبوب دل من، در هوای تو غرق هستم.
هوش مصنوعی: به بهشت و زیباییهای آن و دختران بهشتی توجهی ندارم، چون وقتی که در کوی تو هستم، تمام آرامش و سکونت من در همین جاست.
هوش مصنوعی: آن ماه زیبا با حیرت و ناز گفت: «چرا خوشهچین از خرمن من، دیگر به سراغ من نیامده است؟»
هوش مصنوعی: من به تو پاسخ دادم، ای محبوب نازنین که همچون نور چشم و جانم در وجود من هستی.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زلف تو به زنجیر افتاده است و نمیدانم تا کی باید با دستانم شوق و آرزو را به خاطر جدایی تحمل کنم.
هوش مصنوعی: برگرد و به آغوش من برگرد تا بتوانم با دستانم تو را در آغوش بگیرم و جانم را فدای چهره زیبای تو کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگه که من به زلف وی اندر نگه کنم
شادی و خرمی ز دل خویش برکنم
گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم
گردد نژند جانم و گردد نوان تنم
هرگه که دست بر شکن زلف او برم
[...]
ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم
نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم
دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم
آلات روی عثمان چون سیم برکنم
تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را
[...]
ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
تا دامن بساط ترا بوسه دادهام
بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
تا پای بر مساکن صحنت نهادهام
[...]
جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم
عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید
پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم
تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم
[...]
کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم
بیچاره من که کوه بناخن همی کنم
رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست
پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم
چون چوب خرگهست برو برپشیزها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.