گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا هست نظر بدان جمالم

یک لحظه نرفت از خیالم

در شوق دو روی چون گل تو

تا چند چو بلبلی بنالم

در حسرت طاق ابروانش

پیوسته ز هجر چون هلالم

تا چند کشی به داغ هجرم

محروم چرا من از وصالم

رحم آر بدین شکسته خاطر

کز دست خیال چون خیالم

از لطف تو دلبرا چه باشد

گر زود کنی نظر به حالم

بازآی که در فراق رویت

بگرفت ز جان خود ملالم

از شوخی آن دو چشم و ابرو

هر چند اسیر زلف و خالم

سرو قد دوست بس بلندست

دستی نرسد بدان نهالم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode