گنجور

 
جهان ملک خاتون

بگرفت ز دست غم ملالم

باشد که نظر کنی به حالم

من بلبل مست در گلستان

از شوق رخش چرا ننالم

در حسرت آن هلال ابرو

ای دوست ببین که چون هلالم

آشفته به عشق آن پری رو

مشتاق بدان دو زلف و خالم

در وصل تو چون الف قدم بود

وامروز ز هجر همچو دالم

با آنکه مرا نمی کنی یاد

یکدم نروی تو از خیالم

در بند فراق تو گرفتار

محروم به یک ره از وصالم

سرگشته چو خضر بر لب جوی

بر لب بچکان از آن زلالم

 
 
 
نظامی

من گر گهرم وگر سفالم

پیرایهٔ توست روی مالم

سعدی

امروز مبارک است فالم

کافتاد نظر بر آن جمالم

الحمد خدای آسمان را

کاختر به درآمد از وبالم

خواب است مگر که می‌نماید

[...]

اوحدی

من کشتهٔ عشق آن جمالم

آشفتهٔ آن دو زلف و خالم

جهان ملک خاتون

آخر نظری فکن به حالم

از دست فراق چند نالم

بفرست خیال تا ببیند

کز جور غم تو بر چه حالم

گفتم مگرت به خواب بینم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه