گنجور

 
خاقانی

شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست

ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست

آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست

وانجا که پای اوست سر و سجده زان ماست

هر دل که زیر سایهٔ زلفش نشان دهند

مرغی است پر بریده که از آشیان ماست

تا بر درش به داغ سگی نامزد شدیم

گردون درم خرید سگ پاسبان ماست

با ترک تاز شحنهٔ عشقش میان جان

سلطان عقل هندوی جان بر میان ماست

پیغام دادمش که نشانی بدان نشان

کز گاز بر کنارهٔ لعلت نشان ماست

مگذار کاتشی شده بر جان ما زند

این هجر کافر تو که آفت رسان ماست

هم خود ز روی لطف جوابم نوشت و گفت

خاقانیا مترس که جان تو جان ماست

ما طفل وار سر زده و مرده مادریم

اقبال پهلوان عجم دایگان ماست

ما بیدقیم و مات عری گشته شاه ما

میر اجل نظارهٔ احوال دان ماست

شروان و بای ظلم گرفته است و قحط عدل

انصاف تاج بخش کیان میزبان ماست

عادل همام دولت و دین مرزبان ملک

کز عدل او مبشر مهدی زمان ماست

دین لاف زد زمانک اسفاهدار گفت

دولت زبان گشاد که این مرزبان ماست

دولت به گوش عزم تو این رمز گفته است

کاندر رکاب تو ملکان هم عنان ماست

اسلام فخر کرد به دور همام و گفت

ملت درست پهلو ازین پهلوان ماست

نازند روشنان فلک در قران سعد

کاین سعدها ز مهتر صاحب قران ماست

لافند مادران گهر در مزاج صلح

کاین صلح ما ز میر سپهر آستان ماست

تا میر حاجب افسر حجاب روزگار

برداشت آن حجاب که بند روان ماست

ما زله خوار مائدهٔ میر حاجبیم

نعمان روزگار طفیلی خوان ماست

از مدحتش که زنده کن دوستان اوست

تا نفخ صور صور دوم در دهان ماست

خصم ار بزرجمهری یا فسردگی کند

تایید میر باد که حرز امان ماست

ما را چه باک مزدک و بیم بزرجمهر

چون کیقباد قادر و نوشین روان ماست

ما کاروان گنج روان را روان کنیم

کاقبال میر بدرقهٔ کاروان ماست

بخت همام گفت که ما را همای دان

کز مغز کرکسان فلک استخوان ماست

رمح همام گفت که عنقا ز زخم ما

بریان شود که بابزن او سنان ماست

تیغ همام گفت که ما اعجمی تنیم

در معرکه زبان ظفر ترجمان ماست

تیز همام گفت که ما اژدها سریم

تا طاق گنج خانهٔ نصرت کمان ماست

رخش همام گفت که ما باد صرصریم

مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست

گرز همام گفت که ما کوه آهنیم

نقرس گرفته باد ز زخم گران ماست

عدل همام گفت که ما حرز امتیم

ما در ضمان خلق و خدا در ضمان ماست

رای همام گفت که ما حصن دولتیم

کز هشت چشم چار ملک دیده بان ماست

دست همام گفت که ما ابر رحمتیم

همت محیط ما و سخا آسمان ماست

آن بلبل همای فر زاغ فرق بین

کو خاص گلستان خواص بنان ماست

روز و شب است ابلق دو رنگ و گفته‌اند

کز نام پهلوان عجم داغ ران ماست

پرز پلاس آخور خاص همام دین

دستارچهٔ معنبر و برگستوان ماست

کیخسرو است شاه و همام است زال زر

مهلان او تهمتن توران ستان ماست

ما امتیم و شاه رسول است و او عمر

فرزند او که فرخ علی کامران ماست

ای مرزبان کشور پنجم که درگهت

هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست

بعد از هزار دور تو را یافت چرخ و گفت

پیرانه سر وجود تو بخت جوان ماست

از خاک درگهت به مکانی رسیده‌ایم

کامروز عرش را همه رشک از مکان ماست

گر جان ما به مرگ منوچهر غم زده است

تو دیر زی که دولت تو غم نشان ماست

گر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر

پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست

گر شیردل از تو شناسیم هیچ مرد

مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست

محمود همتی تو و ما مدح خوان تو

شاید که جان عنصری اشعار خوان ماست

مداح توست و مخلص توست و مرید توست

تا طبع ما و سینهٔ ما و روان ماست

هر چند این قصیده گواهی است راست گوی

بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست

اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت

غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست

ما را گمان فتد که بمانی هزار سال

معلوم صد هزار یقین در گمان ماست

نوروز را به خدمت صدرت مبارکی است

وز مدحتت مبارکی دودمان ماست

منشور حاجبی و امیریت تازه گشت

وین تازگی ز بهر صلاح جهان ماست

گوئیم جاودانت بقاباد و این دعاست

آمین پس از دعا مدد جاودان ماست