ز زلفت بو نمی یابد دماغم
به خون دیده می سوزد چراغم
مرا در دل بُد این پیکان هجران
نهادی از جفا بر سینه داغم
چو شادی از وصالش نیست ما را
چه تدبیرم بباید ساخت با غم
چو امکان نیست یک گل چیدن از وصل
چه حاصل ای جهان از باغ و راغم
جهان بی روی گلرنگش نخواهم
که از جنّت بود با او فراغم
صبا آورد از زلفش نسیمی
ز بوی آن معطّر شد دماغم
چو گل از باغ بیرون رفت اکنون
حوالت کرد هجرانش به داغم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدین بیروغنی مغز دماغم
غم دل بین که سوزد چون چراغم
پدر گفتش که ای چشم و چراغم
چو از گریه بپالودی دماغم
ز گل با روی تو باشد فراغم
چرا با روی تو باشد مرا غم
نبینم غیر رویت در جهان روی
تویی در عالم ای چشم و چراغم
بسی داغ فراقت در دلم بود
[...]
بخندان از لب آن غنچه باغم
وز این گل عطر پرور کن دماغم
خوشم با داغ دل کز سوز داغم
همه بوی تو آید بر دماغم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.