گنجور

 
جهان ملک خاتون

ز گل با روی تو باشد فراغم

چرا با روی تو باشد مرا غم

نبینم غیر رویت در جهان روی

تویی در عالم ای چشم و چراغم

بسی داغ فراقت در دلم بود

مجدّد کرده ای بر سینه داغم

مرا با روی و قدّت ای دلارام

فراغت باشد از بستان و باغم

به وصلت بلبلی بودم ثناخوان

کنون از داغ هجران همچو زاغم

اگرنه سرو قدّت دربر آید

به دیده در نیاید باغ و راغم

نسیم صبح بوی زلفش آورد

ز عنبر تازه شد باری دماغم

 
 
 
جهان ملک خاتون

ز زلفت بو نمی یابد دماغم

به خون دیده می سوزد چراغم

مرا در دل بُد این پیکان هجران

نهادی از جفا بر سینه داغم

چو شادی از وصالش نیست ما را

[...]

جامی

بخندان از لب آن غنچه باغم

وز این گل عطر پرور کن دماغم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه