گنجور

 
ایرج میرزا

بر سردر کاروان سرایی

تصویر زنی به گچ کشیدند

ارباب عمایم این خبر را

از مخبر صادقی شنیدند

گفتند که وا شریعتا، خلق

روی زن بی نقاب دیدند

آسیمه سر از درون مسجد

تا سردر آن سرا دویدند

ایمان و امان به سرعت برق

می‌رفت که مؤمنین رسیدند

این آب آورد، آن یکی خاک

یک پیچه ز گِل بر او بریدند

ناموس به باد رفته‌ای را

با یک دو سه مشت گل خریدند

چون شرع نبی از این خطر جَست

رفتند و به خانه آرمیدند

غفلت شده بود و خلق وحشی

چون شیر درنده می‌جهیدند

بی پیچه زن گشاده رو را

پاچین عفاف می‌دریدند

لبهای قشنگ خوشگلش را

مانند نبات می‌مکیدند

بالجمله تمام مردم شهر

در بحر گناه می‌تپیدند

درهای بهشت بسته میشد

مردم همه می‌جهنمیدند

می‌گشت قیامت آشکارا

یکباره به صور می‌دمیدند

طَیر از وَکرات و وحش از جحر

انجم ز سپهر می‌رمیدند

این است که پیش خالق و خلق

طلاب علوم رو سفیدند

با این علما هنوز مردم

از رونق ملک ناامیدند