گنجور

 
ایرج میرزا

قصّه شنیدم که بوالعَلا به همه عمر

لَحم نخورد و ذَوات لَحم نیازرد

در مرض موت با اجازهٔ دستور

خادم او جوجه‌با به محضر او برد

خواجه چو آن طیر کشته دید برابر

اشک تَحَسُر ز هر دو دیده بیفشرد

گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر؟

تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد

مرگ برای ضعیف امر طبیعی است

هر قوی اوّل ضعیف گشت و سپس مُرد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
شمارهٔ ۲۶ - بقای انسب به خوانش سبحان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

مردم سفله به سان گرسنه گربه

گاه بنالد به زار و گاه بخرد

تاش همی خوار داری و ندهی چیز

از تو چو فرزند مهربانت نبرد

راست چو چیزی به دست کرد و قوی گشت

[...]

منوچهری

مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد

موی سر او سپید گشت و رخش زرد

تا کی ازین گنده‌پیر، شیر توان خورد

سرد بود لامحاله هر چه بود سرد

قطران تبریزی

رنگ زمین زرد گشت و طبع هوا سرد

رطل می سرخ گیر بر بهی زرد

چرخ پر از دود گشت ز ابر سیه فام

و ابر به آب از رزان بشست سیه گرد

زاغ گرفته به راغ مسکن بلبل

[...]

صامت بروجردی

مهر جان ذوق بندگی ز دلم برد

شیشه عقلم به سنگ جهل هوا خورد

گشته ز صاف حیات قسمت ما درد

گر پسری زشت و کور از پدری مرد

ایرج میرزا

در بُن یک بیشه ماکیانی هر روز

بیضه نهادی و بردی آن را یک کُرد

بس که ز راه آمد و ندید به جا تخم

خاطرش از دست برد کُرد بیازرد

بود در آن بیشه پادشاه یکی شیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ایرج میرزا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه