گنجور

 
ایرج میرزا

قصّه شنیدم که بوالعَلا به همه عمر

لَحم نخورد و ذَوات لَحم نیازرد

در مرض موت با اجازهٔ دستور

خادم او جوجه‌با به محضر او برد

خواجه چو آن طیر کشته دید برابر

اشک تَحَسُر ز هر دو دیده بیفشرد

گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر؟

تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد

مرگ برای ضعیف امر طبیعی است

هر قوی اوّل ضعیف گشت و سپس مُرد

 
 
 
ناصرخسرو

مردم سفله به سان گرسنه گربه

گاه بنالد به زار و گاه بخرد

تاش همی خوار داری و ندهی چیز

از تو چو فرزند مهربانت نبرد

راست چو چیزی به دست کرد و قوی گشت

[...]

منوچهری

مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد

موی سر او سپید گشت و رخش زرد

تا کی ازین گنده‌پیر، شیر توان خورد

سرد بود لامحاله هر چه بود سرد

قطران تبریزی

رنگ زمین زرد گشت و طبع هوا سرد

رطل می سرخ گیر بر بهی زرد

چرخ پر از دود گشت ز ابر سیه فام

و ابر بآب از رزان بشست سیه گرد

زاغ گرفته براغ مسکن بلبل

[...]

صامت بروجردی

مهر جان ذوق بندگی ز دلم برد

شیشه عقلم به سنگ جهل هوا خورد

گشته ز صاف حیات قسمت ما درد

گر پسری زشت و کور از پدری مرد

ایرج میرزا

در بُن یک بیشه ماکیانی هر روز

بیضه نهادی و بردی آن را یک کُرد

بس که ز راه آمد و ندید به جا تخم

خاطرش از دست برد کُرد بیازرد

بود در آن بیشه پادشاه یکی شیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ایرج میرزا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه