گنجور

 
ایرج میرزا

این جهان پیش راد مردِ حکیم

هست محنت فزایِ غم آباد

زن و مرد و شَه و گدا دارند

همه از دستِ این جهان فریاد

چَشمِ عِبرت گُشا ببین که چه سان

مَسنَدِ جَم بداد بر کَفِ باد

پیر زالی است نو عروس نُمای

کرده در زیرِ خاک بس داماد

همه ناکام از زمانه روند

هیچ کس نیست از جهان دل شاد

جامۀ مرگش آسمان دوزد

هر که اندر زمین ز مادر زاد

دخترِ خاک گت دخترِ شه

آن قمر طلعت فرشته نهاد

لقبش هم عزیز عُلیا بود

چون به عزت قدم به خُلد نهاد

بهر تاریخ فوتش ایرج گفت

جایش اندر بهشت ایزد داد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode