گنجور

 
ادیب الممالک

جواب نامه ام از نزد دوست دیر آمد

دلم ز دیری آن از حیات سیر آمد

بلی چگونه دلی از حیات گردد سیر

که زیر حلقه گیسوی او اسیر آمد

رهائی دل از آن بند زلف ممکن نیست

ز بسکه دلکش و دلجوی و دلپذیر آمد

من ابلهانه بجائی برم کمال و هنر

که در کمال و هنر فرد و بی نظیر آمد

شعار او همه فضل است و شعر من ببرش

اگه چه غیرت شعری کم از شعیر آمد

ستاره در بر نور قمر بود تاریک

سفال بر در گنج گهر حقیر آمد

چه آفتی تو که چشم سیاه و زلف کجت

بلای جان جوان بند پای پیر آمد

تو آن درخت بلندی که زهره بهر نماز

در آستان تو از آسمان بزیر آمد

ز هرچه هست به گیتی توان گزیر ولی

مرا محبت و عشق تو ناگزیر آمد

خوشا دمی که نهم دیده بر خطت بینم

ز مصر جانب بیت الحزن به شیر آمد

ز پا فتاده و از دست رفته ام نظری

که التفات تو بر خسته دستگیر آمد

مرا به شاه و وزیر احتیاج نیست از آنک

گدای کوی تو هم شاه و هم وزیر آمد

امیریا غم بدرت بکاست همچو هلال

چرا شکایتت از آفتاب و تیر آمد

 
 
 
صوفی محمد هروی

به بام قصر چو آن ماه دلپذیر آمد

دل شکسته من باز در نفیر آمد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
قاآنی

سحر بشیر ملکزاده اردشیر آمد

مرا دوباره به پستان شوق شیر آمد

نگشته بود تباشیر صبح فاش هنوز

که سوی من زره آن ماهرو بشیر آمد

سیه غلامکم از خوشدلی صفیری زد

[...]

وفایی شوشتری

دگر چو نوبت آن کودک صغیر آمد

ز چرخ پیر خروش ملک به زیر آمد

به جان نثاری بابا، ز گاهواره ی ناز

نخورد شیر تو گفتی چو بچه شیر آمد

که گر، به جثّه صغیرم ولی به رتبه کبیر

[...]

ایرج میرزا

نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد

که خیز و جان و دل آماده کن امیر آمد

امیرِ مملکتِ حُسن با چنان حشمت

چه خواب دید که سر وقتِ این فقیر آمد

چو دید از غمِ هجرانش سخت دلگیرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه