گنجور

 
حسین خوارزمی

درد عشقت دامن جانم گرفت

بار دیگر غم گریبانم گرفت

در هوایش بس که میگریم چو ابر

زاب چشمم خاک هجرانم گرفت

دیده ام زلف پریشانی از آن

خاطر از عیش پریشانم گرفت

دشمن بد کیش گر تیرم زند

ترک ترک خویش نتوانم گرفت

بی رخ آن یوسف عیسی نفس

دل ز کنج بیت احزانم گرفت

مشتری ماهرو قدر مرا

زان نمیداند که ارزانم گرفت

جز بآب دیده ننشیند حسین

آتشی کاندر دل و جانم گرفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode