گنجور

 
حسین خوارزمی

دوش از حضور تو دل ما خوش سرور داشت

وز منظر تو چشم نظر باز نور داشت

در کنج این خرابه دلم با تو ای پری

نی آرزوی روضه نه سودای حور داشت

بر خدمت تو صحبت حور بهشت را

زاهد از آن گزید که عقلش قصور داشت

چون دیده دید ماه جمالت زیاده شد

مهری که با تو جان ستمکش ز دور داشت

از پرتو تجلی انوار عارضت

هم دیده روشنائی و هم دل سرور داشت

شب تا سحر ز شام خط و صبح عارضت

خاطر همان حکایت موسی و طور داشت

در حلقه های زلف پریشان دلکشت

تا بامداد حلقه دلها حضور داشت

می یافت گوش جان من از صوت دلگشت

آن لذتی که نغمه صاحب زبور داشت

امروز حاسدان تو در ماتمند از آنک

با تو حسین دلشده دوشینه سور داشت