حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۳

درد عشقت دامن جانم گرفت

بار دیگر غم گریبانم گرفت

در هوایش بس که میگریم چو ابر

زاب چشمم خاک هجرانم گرفت

۳

دیده ام زلف پریشانی از آن

خاطر از عیش پریشانم گرفت

دشمن بد کیش گر تیرم زند

ترک ترک خویش نتوانم گرفت

بی رخ آن یوسف عیسی نفس

دل ز کنج بیت احزانم گرفت

۶

مشتری ماهرو قدر مرا

زان نمیداند که ارزانم گرفت

جز بآب دیده ننشیند حسین

آتشی کاندر دل و جانم گرفت