گنجور

 
حسین خوارزمی

هر که شد بنده عشق تو ز خلق آزاد است

جانم آن لحظه که غمگین تو باشد شاد است

الم و درد تو سرمایه روح و راحت

ستم عشق تو پیرایه عدل و داد است

عشق تو شاه سراپرده ملک ازل است

کانچه فرمود بجان کیش و بجان منقاد است

ز آتش عشق بسوز ای دل و خاک ره شو

زانکه جز شیوه عشق آنچه شنیدی باد است

عمر باقی طلب از عشق که این چند نفس

که بر آنست حیات همه بی بنیاد است

قدر خود را بشناس ای دل و ارزان مفروش

که وجودت شرف کارگه ایجاد است

خسروان خاک رهش تاج سر خود سازند

هر که شیرین مرا شیفته چون فرهاد است

رسم جانبازی عشاق بیاموز حسین

که در این شیوه ترا حسن رخش استاد است

 
 
 
سلمان ساوجی

ای دل! امروز تو را روز مبارک بادست

که جهان خرم و سلطان جهان، دلشاد است

خوش برآ، چون خط دلدار، که در دور قمر

همه اسباب خوشی، دست فراهم دادست

هر پریشانی و تشویش که جمع آمده بود

[...]

خیالی بخارایی

سرو تا بندهٔ بالای تو شد آزاد است

هر نفس کآن نه به یادِ تو برآید باد است

لطف فرمای و بده دادِ اسیران امروز

که تو را لطف خدا منصب شاهی داد است

غمزه چشم ستم آموز تو را شاگرد است

[...]

عرفی

لب فروبستن ناصح گرهی بر باد است

صد ره این بست و گشادم بر یاد است

گل حسن تو بود در همه جا فصل بهار

بلبل باغ نوا از همه غم آزاد است

آدمی را ز همه چیز نفس منتخب است

[...]

سلیم تهرانی

گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است

نیست بی مصلحتی، این روش صیاد است

چه توان کرد، هنر قسمت ما شد ز جهان

برطرف کی شود آن عیب که مادرزاد است

گر نمیرم، همه شب شمع صفت می میرم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلیم تهرانی
یغمای جندقی

ما خراب غم و خمخانه ز می آباد است

ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است

خیز و از شعله می آتش نمرود افروز

خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است

سیل کهسار خم از میکده در شهر افتاد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه