با هر که غیر ماست چو شیر و شکر خوشی
با ما چه موجب است که چون آب و آتشی
ما همچو آب در قدمت سر نهاده ایم
ای سرو سرفراز سر از ما چه می کشی
می گفت شانه با سر زلفت که از چه رو
پیوسته در کشاکش دوران مشوشی
حال تو را نه مایه جمعیت این بس است
کآسوده در حمایت آن روی مهوشی
گفتا بلی ولی چه کنم کز فریب دهر
بس عیش خوش که گشت مبدل به ناخوشی
چون صاحب عمامه و فش فاش شد به زرق
خوش وقت بی عمامگی ما و بی فشی
آگه ز تلخکامی جامی گهی شوی
کز جام هجر همچو خودی جرعه ای چشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به رابطهاش با دیگری اشاره میکند و به نوعی احساس ناهمگونی میپردازد. او میگوید که با کسانی که غیر از او هستند، دیگی از شیر و شکر دارد ولی در رابطه با کسی که دوست دارد، مانند آب و آتش است. او خود را در مقابل محبوب سر تعظیم فرود آورده ولی محبوب به او توجهی ندارد. ضمن اشاره به فریبکاریهای زندگی، شاعر به این نکته تأکید میکند که همیشه خوشی نمیماند و بسیاری از لذتها به ناخوشی تبدیل میشوند. در نهایت، او به تلخی جدایی فکر میکند و از این که چگونه خود را در چشیدن زخم جدایی غرق کند، نگران است.
هوش مصنوعی: با هر کسی غیر از ما، رابطه مثل شیر و شکر است، اما رابطه ما با این افراد مثل آب و آتش است.
هوش مصنوعی: ما مانند آب در کنار تو با عشق و احترام ای سرو بلندبالا سر فرود آوردهایم، چرا ما را بیحساب و بیتوجه مینگری؟
هوش مصنوعی: او میگفت که چرا همیشه درگیر چالشهای زندگی و ناپایداریها هستی، در حالی که با زیباییها و جذابیتهای موی تو میتوان به آرامش رسید.
هوش مصنوعی: حالت به گونهای است که باید بدانی تنها وجود آسودهات در حمایت عشق دیگران کافی نیست.
هوش مصنوعی: گفت آره، اما چه کار میتوانم بکنم وقتی که فریب دنیا باعث شده خوشیهای فراوان به سختی و ناخوشی تبدیل شوند؟
هوش مصنوعی: وقتی که کسی با عنوان و شکوه خود را به نمایش میگذارد، ما با سادگی و بیادعاییمان، در زمان خوشی و آسایش خودمان بیشتر احساس آزادی و راحتی میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر از تلخیهای زندگی مطلع باشی، گاهی باید از پیمانهی جدایی کمی بچشی تا عمق آن را درک کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از غایت تنزه و خوبی و دلکشی
پنداشتم که جنت عدنست از خوشی
در سر کشیده شاخ شجرهای اوحلل
در بر گرفته خاک چمن های او وشی
بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او
[...]
ای صورت تو آیت زیبائی و خوشی
نقشی کجا چو قامت آن دلربا کشی
بر فرق خاک تیره در دست آب پاک
ز آنروی آبدار گل لعل آتشی
زلفی چنانک، شام سر آسیمه بر شفق
[...]
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی
دم میدهی تو گرم و دم سرد میکشی
خالی است اندرون تو از بند لاجرم
خالی کننده دل و جان مشوشی
نقشی کنی به صورت معشوق هر کسی
[...]
گر بفریب می کشی ور بعتاب می کشی
دل بتو می کشد مرا زانک لطیف و دلکشی
آب حیات می برد لعل لب چو آتشت
واب نبات می چکد زان لب لعل آتشی
حاصل من ز خطّ تو نیست بجز سیه رخی
[...]
حیف آیدم که چون تو نگار پریوشی
گردد ندیم و همنفس دیو ناخوشی
تا عالمی نسوزد از این آه آتشین
از خون دیده میزنم آبی بآتشی
عشاق را بقامت تو دل همی کشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.