گنجور

 
حسین خوارزمی

اگر تو محرم عشقی مگوی اسرارش

چو جان خویش ز خلق جهان نگهدارش

ز سر عشق خبر دار نیست هر عاشق

حدیث عشق ز منصور پرس و از دارش

چو لاله تا ز غمش داغ بر جگر دارم

فراغتی ست مرا از بهشت و گلزارش

که جستجوی نمود و بکام دل نرسید

بجو سعادت آن تا شوی طلبکارش

تو پر و بال چو پروانه پیش شمع بسوز

که شد پدید جهان از فروغ انوارش

ز وصل یار گرامی اثر نمی یابد

دلی که آتش سودا نسوخت آثارش

ز من برید دل خسته و بعشق آویخت

ز دست عشق ندانم که چون شود کارش

حسین میل نکردی بروضه رضوان

اگر بروضه نبودی امید دلدارش